پنجشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۹

Twist & Twirl

از وقتی یادم می آید بهم میگفتند تو فرق داری. مثل ِ بقیه دخترها نیستی. دخترها با آدم روراست نیستند، ولی تو عین یه اسب روراستی. چون اسب ها رودروایسی نمیکنند. هرجا اراده کنند میرینند. فرقی نمیکند برایشان در ِ کون کی لگد بزنند. من هم همینطوری بودم. من فرق داشتم با همه چون عَن بودم. عَن ها فرق دارند با همه.
یک دورانی بود با خودم چقدر حال میکردم. میگفتم من چقدر باحالم، فرق دارم، میرینم به همه دیگه. اما الان دیگر خسته شدم. از عن بودنِ خودم خسته شدم. از بس کسخل بازی در آوردم و همه فکر کردند دنیا دایورت است روی سیستمم. از بس خندیدم تا اتمسفر عوض شود. از بس شانه ام را قرض دادم به ملت تا روش اشک بریزند. از بس دلداری دادم و لال شدم تا دیگران حرف بزنند. 
این همه سال یک نفر نگفت فلانی تو هم میخوای حرف بزنی؟ این همه ما زِر زدیم یه چیزم تو بگو. یک نفر نپرسید، تو همین طوری دیفالت کسخلی یا خودت را به کسخلی میزنی.
خسته شدم از بس همه فقط خودشان را دیدند. آمدند یک تپه برام ریدند و رفتند. خودشان را خالی کردند رو من انگار من کاسه ی مستراحم یا چی. 
آقا نخواستم فرق داشته باشم.من هم یک عـَنی هستم مثل خودتان. اینقدر نیایید پیشم چس ناله کنید. من هم آدمم، من هم پاچه میگیرم، پریود میشوم. از من نخواهید این کس کلک بازی ها را. فقط خودتان را نبینید.
 

هیچ نظری موجود نیست: