پنجشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۹۰

‌-

دختره سرم را گرفت تو سرشور. آرایشگر با یک دست چار تا بند انگشت دست دیگرش را نشان داد و گفت انقد از موهات سالمه. بزنم؟ گفتم بزن. مامان اخم کرده بود. یک جور حسرت باری. خِرِچ. یک دسته از موها که بیشتر شبیه به یک مشت پشم ِ کز داده بود ریخت رو لباس مخصوص آرایشگاه که یقه اش داشت خفه ام می کرد.
ناخودآگاه از توی آینه به دختری که داشت موهایش را کرم کاهی می کرد و کلاه رنگ رو سرش بود پوزخند می زدم. دست خودم نبود. انگار که یعنی نیگا کن منو، نیگا کردی؟ آهان. این شکلی میشه موهات بعدنا. همین شکلی دقیقاً. عین ِ پشم ِ گوسفند کز داده شده. خیلی هم قشنگ.
مامان آمد تو اتاق. یک ساک قرمز را تلپ گذاشت وسط اتاق. گفت بزن به موهات اینارو. صد تومن پولشونو دادم. رفت. نشستم هاج و واج. هی نگاه کردم به ساکه. به لوسیون ها. شامپوها. سرم ها. ساکه برگشت گفت هُش! می گه صد تومن پولمونو داده، یابو. زدم زیر گریه. همان وسط اتاق. وسط گل فرش. مامان برگشت تو اتاق. گفت وا. چیه؟ گفتم صد تومن؟ صد تومن دادی؟ صد تومن دادی آخه؟
حالم خوب نیست. با من از قیمت ها حرف نزنید. از اعداد و ارقام نگویید. من خسته ام. و خستگی و ناخوش احوالی ِ انسان هایی همچون من به تخم کائنات هم نیست.